زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
ایـن هــمـه راه دویــدم ز پــی دلــدارم به امیدی که در این دشت بـرادر دارم تو دعـا کـن به کـنـار بـدنت جان بدهم فـکـر هـمـراهـی بـا شـمـر دهـد آزارم اسب ها پـای خود از سیـنۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهـی بـازار شدن بـیـزارم یک عبا داشتی و خرج علی اکـبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم |